• سه شنبه 15 آبان 03


شعر عید غدیر خم -( آفتاب ظهر روزهجدهم )

2055

آفتاب ظهر روزهجدهم
ديد ساقي ايستاده پاي خم
باخدايش عشق بازي مي كند
صحبت ازافشاي رازي مي كند
كيست اين ساقي رسول خاتم است
صاحب تفسيراسم اعظم است
دورتادورسرش خيل ملك
درطواف او تمام نه فلك
جبريل اين بار جور ديگري است
بحث اتمام ره پيغمبري است
وقت تكميل رسالت آمده
گاه تنزيل ولايت آمده
تالب پيك الهي باز شد
شرح صدر مصطفي آغاز شد
در كناربركه بار انداختند
منبربالابلندي ساختند
با جلال وعزت پيغمبري
باشكوه واقتدارديگري
رفت تاپايان رساندراه را
سازد آگه بنده ی گمراه را
ير جهاز اشتران قد راست كرد
خطبه اش رااين چنين آغازكرد
ايها الناس اي مسلمانان خموش
وحي منزل را فرا داريد گوش
ايها الحجاج حج كامل کنید
روي برحق پشت برباطل كنيد
ايهالناس اين منم ختم رسل
صاحب نور رسالت عقل كل
من رسول ا... اعظم احمدم
تاج مخلوقات حي سرمدم
آمدم تا خير را نازل كنم
راه كل انبياء كامل كنم
اينكه دستش روي دستان من است
نفس قدسي من وجان من است
اين علي با شد امام المتقين
شيرميدان ها، بوارالكافرين
دست بوس محضرش روح الامين
دست پنهان خدا در آستين
مظهرعين اليقين حق اليقين
بهترين مخلوق رب العالمين
اين علي فاروق حق و باطل است
هركه رو گرداند از او جاهل است
اين علي بر شانه هايم پا گذاشت
ذره اي ترديد در قلبش نداشت
برفراز شانه هايم تانشست
همچو ابراهيم بت ها راشكست
لنگر هفت آسمان حيدر بود
مقتداي انس و جان حيدر بود
صاحب تيغ دودم تنها علي است
محرم صاحب حرم تنها علي است
هم بود يار و انيس فرشيم
هم بودخلوت نشين عرشيم
جزعلي نفس رسول ا... كيست
صورت انساني  ا... كيست
مادوتا يك روح در دو پيكريم
شاهكار دست حي داوريم
مادوتا منشق ز نور مطلقیم
دست حق باماست ماهم باحقيم
اولين مردمسلمان است علي
اولين قاري قرآن است علي
حال تكليفم ادا بايد شود
صحبت از سر خدا بايد شود
هركه رامن مقتدا و رهبرم
او شهادت مي دهم پيغمبرم
هركه را مولاي بي همتا نبي است
بعداز اين مولاي او تنها عليست
شد ولي اولين و آخرين
حضرت حيدرامير المؤمنين
آي مردم نيت قربت كنيد
با وصي مصطفي بيعت كنيد
آي مردم گفته ی رب كريم
بشنويد... هذا صراط المستقيم
هر كه شك بر او نمايدكافراست
منكراو منكرپيغمبر است
هركه بر گرداند از او روي خويش
آتش قهرخدا دارد به پيش
اي خدا با دوستانش دوست باش
ياور هركس كه يار اوست باش
اي خدا دارو ندارمن عليست
يارصاحب اقتدارمن عليست
آنچه بايد مصطفي مي گفت گفت
يرهمه خلق خدا مي گفت گفت
جملگي دست دعا برداشتند
ليك درسر فتنه هاي داشتند
از سر شانه عبا انداختند
اهل كينه رنگ خود را باختند
روي لب گفتند بخیِ ياعلي
زيرلب گفتند حرفي باعلي
حال بر دست پيعمبرشاد باش
بعداز آن آماده بيداد باش
آنكه اول بهر بيعت مي دويد
نقشه ی قتل پيغمبر را كشيد
عقده بدرو احد ابراز شد
فتنه اي با نام دين آغاز شد
وقت آن شد تا سوابق روشود
روي اصلي منافق روشود
مردم از راه حقيقت گم شدند
شاخه هاي گل همه هيزم شدند
دربهشت قرب احمد آمدند
درميان خانه زهرا را زدند
دستهايی كه به روي دست بود
خالق هستي هرچه هست بود
باعمامه دورگردن بسته شد
امت واحد هزاران دسته شد
ناله زهراي ا طهر مي رسيد
خويش را دنبال حيدر مي كشيد
بوسگاه مصطفي آتش گرفت
فاطمه سرتا به پا آتش گرفت
چادري كه برتر از سجاده بود
زير پاي اينو آن افتاده بود
فاطمه مي گفت بابا مي زدند
مرتضی مي گفت زهرا مي زدند
عاقبت هم فضه او را جمع كرد
زير چادر ماجرا را جمع كرد

  • دوشنبه
  • 15
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 14:21
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران