• دوشنبه 3 دی 03

 مهدی نظری

شعر اربعین حسینی -( زینب از سوی شام برگشته )

3498
3

زینب از سوی شام برگشته
یا به بیت الحرام برگشته
پی عرض سلام برگشته
وه! چه با احترام برگشته
آمده بوسه بر حجر بزند
آمده بر حسین سر بزند
رفت و خصم پلید را لرزاند
ناله هایش حدید را لرزاند
آن که خنجر کشید را لرزاند
رفت و کاخ یزید را لرزاند
خطبه ای خواند و لشگر افتادند
یاد شمشیر حیدر افتادند
عجبی نیست، دختر زهراست!
عجبی نیست، اسوه اش مولاست!
عجبی نیست خطبه اش غراست!
این فقط کار زینب کبراست
زهره ها را به خطبه آب کند
یک تنه شام را خراب کند
آفرین بر توان و غیرت او
آفرینِ خدا به همت او
در چهل منزلِ اسارت او
ذره ای کم نشد ز عصمت او
بر سر شانه اش علم آورد
پیش زینب، یزید کم آورد
آمد و باز دیده اش تر شد
دل او تنگِ روی دلبر شد
در چهل روز مثل مادر شد
زائر مرقد برادر شد
سوی این خاک تشنه آمد و گفت:
بوسه بر خاک کربلا زد و گفت:
السلام ای عزیز عطشانم!
السلام ای امیر و سلطانم !
السلام ای تمام ایمانم!
السلام علیک حسین جانم!
زینب آمد برادرم برخیز
عشق من جان مادرم برخیز
در همین جا رُخم چو زهرا شد
هر چه غم بود در دلم جا شد
علی اکبر ارباً اربا شد
بعد از آن قد و قامتت تا شد
حسن از داغ مادرت افتاد
تن تو پیش اکبرت افتاد
در همین جا نظاره می کردند
دشمنان فکر چاره می کردند
روبه هم استخاره می کردند
مشک را پاره پاره می کردند
چهره گرگ ها که واضح شد
تن عباس زیر پاله شد
ظلم ها را که بیشتر کردند
قاسمت را که بی سپر کردند
اسب ها از تنش گذر کردند
تا قدش را بلندتر کردند
مثل گل روی خاک پرپر شد
سینه او شبیه مادر شد
در همین جا تو بودی و خنجر
یک تن و تیغِ سی هزار نفر
ته گودال بودی و مادر
دید در ازدحام یک لشگر
ناگهان سنگ خورد و شیشه شکست
شمر بر روی سینه تو نشست
پنجه تا زد کشید مویت را
تو گرفتی به خون وضویت را
خنجرش زخم کرد رویت را
خواست با تیغ خود گلویت را...
آن طرف مادرت زمین افتاد
این طرف دخترت زمین افتاد
در همین جا تنت ز هم وا شد
شمر از روی سینه ات پاشد
تازه دور تن تو بلوا شد
سر پیراهن تو دعوا شد
از سرت تا که خُود را بردند
هر چه بود و نبود را بردند
یاس و نیلوفر و صنوبر سوخت
گوشهٔ خیمه چند دختر سوخت
شعله افتاد و چند معجر سوخت
مثل آن لحظه ای که مادر سوخت
جای پنجه به گونه ها افتاد
«زجر» بر جان بچه ها افتاد
حیف این لاله ها که چیده شدند
همه از ساقه ها بریده شدند
روی این خاک ها کشیده شدند
پیش هم روی نیزه چیده شدند
مادرش بی قرار و سرگشته ست
قبر اصغر کجای این دشت است
مانده بودم رباب را چه کنم
سینه های کباب را چه کنم
در حرم قحط آب را چه کنم
خیمه های خراب را چه کنم
دل زارم پر از تلاطم شد
دخترت نیمه های شب گم شد
قد من را ببخش تا مانده
بارها زیر دست و پا مانده
تو نگو دخترم کجا مانده
دخترت در خرابه جا مانده
بوسه از تو گرفت و پرپر شد
مثل آن روزهای مادر شد
حال با اشک جاری آمده ام
حال با بی قراری آمده ام
با دو صد زخم کاری آمده ام
حال با شرمساری آمده ام
پیش چشمم سرت تکان می خورد
چون لبت چوب خیزران می خورد
نظری کن به این همه دردم
قافله را که خسته آوردم
تک و تنها بگو چه می کردم
من چگونه مدینه برگردم
چه جوابی به بستگان بدهم
بهتر آن است این که جان بدهم

شاعر : مهدی نظری

  • چهارشنبه
  • 17
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 12:46
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران