این که بر سینۀ خود داغ برادر دارد
نتواند که سر از سینۀ تو بردارد
تیرها با همه قامت، به تنت جا شده اند
وای بر من چه قدر پیکر تو پَر دارد
می کِشی پا به زمین و کمرم می شکنی
کمی آرام که در پای تو مادر دارد...
...می کِشد تیر ز چشمان تو با دست کبود
ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد
ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد
آخر این خیمه ی آتش زده دختر دارد
چه شده با سرت از ضربۀ سنگین عمود
بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد
چار كنجِ علم و بیرق و مشك و دستت
وسعتی است كه این صحن مطهر دارد
شاعر : حسن لطفی
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1392
- ساعت
- 7:31
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه