دردی به دل دارم ولی درد آشنا نیست
حرف وفاداری است امّا با وفا نیست
در کوچه ها ﭘﯿﭽﯿﺪه رنگ و بوی غربت
جز طوعه در این شهر با من هم نوا نیست
هم چون علی من نیز در کوفه غریبم
در قلب من جز مهر و عشق مرتضی نیست
ارزان ترین کالا شده شمشیر و نیزه
انگار کوفه جز به قتل تو رضا نیست
بر روی دیوار غریبی سر نهادم
زیرا همه بیگانه اند و آشنا نیست
با نائب تو این چنین کردند، مولا
کوفه میا، کارش به جز ظلم و جفا نیست
دیروز این مردم همه تکبیر گویان
امروز حتی یک نفر هم هم صدا نیست
اول فداییِّ تو در کرب و بلایم
هر چند قربان گاه من در کربلا نیست
تا می توانی با خودت معجر بیاور
این جا جوان مردی، مسلمانی، حیا نیست
از بام هاشان بر سَرَم آتش نشاندند
با خواهرت برگو امان در کوچه ها نیست
شاعر : حمید رمی
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1392
- ساعت
- 13:26
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حمید رمی
ارسال دیدگاه