ای سلام ذات حق به محضرت
اب و امم به فدای مادرت
مسلمم سفیر دلخسته تو
قاصدم قاصد پر بسته تو
از روی بام سلامت گویم
زعنایت نگهی کن سویم
خواهم از سینه پر سوز ونوا
خواهشی از تو کنم ای مولا
ای به ختم المرسلین نور دو عین
جان زهرا تو میا کوفه حسین
اهل کوفه همگی نامردند
جای یاری به من پشت کردند
گرچه بر یاری من عهد بستند
عهدشان را همگی بشکستند
قول ها دادن ونیرنگ زدند
از روی بام مرا سنگ زدند
((سنگها کاش به مسلم بزنند
ولی یک سنگ به زینب نزنند))
ترسم از کین جگرت پاره کنند
بر سر نی سر شیر خواره کنند
ترسم از انکه به پیش نظرت
تازیانه بزنند به دخترت
شاعر : حسن جواهری
- پنج شنبه
- 18
- مهر
- 1392
- ساعت
- 13:42
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن جواهری
ارسال دیدگاه