ای که از نور رخت جلوه ایزد پیداست
یوسف از خجلت روی تو به زندان بلاست
از فراق تو دل غمزده ام می سوزد
دیدن روی تو بر این دل بیمار دواست
چند سالی است که از غیبت تو می گذرد
وکماکان غم دوری تو در سینه ماست
شکر کز منتظران تو مرا می خوانند
این هم از لطف وعنایات زیادی شماست
انتظار تو به جان می خرم اما آقا
آخر این رشته غیبت زکجا تا به کجاست
نان از سفره تو می خورم ای شاه کریم
بر ظهور تو دعا گر نکنم اوج جفاست
درد هجران تو را کس نتوان درمان کرد
که فقط روز وصال تو بر این درد دواست
یوسف فاطمه از غیبت کبری باز آی
تا به کی ظلم بر این شیعه مظلوم رواست
حسن جواهری
- پنج شنبه
- 14
- مهر
- 1390
- ساعت
- 10:43
- نوشته شده توسط
- حیدریم
ارسال دیدگاه