• جمعه 2 آذر 03


شعر مناسبت عید غدیر خم -( وحي آمد سوي پيغمبر رسول عالمين )

1933
2

وحي آمد سوي پيغمبر رسول عالمين
باز گو ما انزل الله اي رسول آخرین
فاش برگو اين علي روح من و جان من است
پيروي از او همان دين است وايمان من است
با ولايت مي شود اكمال دين ا حمدي
بي ولايت ناقص است آخر نماز و بندگي
این علي جنب خدا و همچو هارون برتر است
هم امام و هم وصي و جانشين وسرور است
گر بگوئي اين سخن را اين رسالت کامل است
او تو را از شرّ اشرار زمانه شامل است
در غدير خم منادي بانگ زد اي كاروان
رفته ها و مانده آيند سوي بركه اين زمان
می نهادند منبري را از جهاز اشتران
پا نهاد ا و بر فراز منبر آن شاه زمان
گفت او بعد از ثنا ي رب حي و مهربان
اين علي باشد پس از من جانشين اي مردمان
پس رسول آنگه گرفت دست علي شير خدا
همچو سرو سر بلندی در میان بوته ها
هر كه من مولاي او باشم علي مولاي اوست
هر كه من آقای او باشم علي آقای ا وست
هر كه باشد پيروش باشد گروه شیعیان
دشمنش ملعون شده نزد خداوند جهان
هر كه ا و ياري دهد ، او را خدا ياري كند
خار و بي مقدار گردد ، هركه سر پيچي كند
او شجاع و هم مدير و قاصم است بر ناكثين
می زند شمشيرحق برمارقين وقاسطين
آن کتاب آسمانی ثقل اكبر گشته است
این علي با نسل پاكش ثقل اصغر گشته است
يك منافق بانگ برزد، معترض شد آن ميان
تير عبرت زد نمود ا و را دو قسمت از ميان
می نهادندخيمه اي اصحاب وگفتند تهنيت
گفت عمر بخِ لك اي جانشين منقبت
بهر بيعت تشت آبي را مهيا با نوان
می نهادند دستشان در آب وگشتند پيروان
آن رسول حق بگفتا اي موذن گو اذان
با شهادت در رسالت هم ولايت همزمان
يادشان رفت مردمان آن زمان اين موهبت
شد علي تنها به بعد از آن رسول مرحمت
در سقيفه جمع گشتند بعض اصحاب رسول
می نهاد ند نقشه اي در تفرقه بين كهول
بگذاشتن مردمان تجلیل و بیعت زیر پا
ماه تابان ولا یت را نمودند در خفا
بهر وحدت مهر برلب زد علي در آن زمان
بغض حضرت در گلو و شكر جانان بر لبان
گو صفا لطفي خدا بر ما و بر اين انجمن
شيعيان و نسل ما را ده مدد بر اهر من

  • شنبه
  • 20
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 15:1
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران