• جمعه 2 آذر 03

استاد حاج غلامرضا سازگار

شعر حضرت مسلم بن عقیل(ع) -( الا ز صبـح ازل یــار سیـدالشهدا )

2137
3

الا ز صبـح ازل یــار سیـدالشهدا
یگانـه یوسـف بـازار سیـدالشهدا
ز کودکی همه جا همدم امام حسین
به شهـر کوفه علمدار سیدالشهدا
گرفته جان و سر خویش در کف اخلاص
به کوفه گشته خریدار سیدالشهدا
تویی که مرغ دلت بر فراز دوش عقیل
همیشـه بوده گرفتار سیدالشهدا
فراز بـام شـده زائر امـام حسین
به زیـر تیـغ عـزادار سیـدالشهدا
به دست بستـه و پیشانـی شکستۀ تو
سـلام دائــم زوار سیــدالشهـدا
سرت جدا شد و بودت به لب گل لبخند
پـی تشـرف دیـدار سیـدالشهدا
تو بـا نثار سـرت اولیـن کسی هستی
که آب داده به گلزار سیدالشهدا
سرشک دیدۀ زهرا ستاره‌ات، مسلم!
سلام بـر گلـوی پاره‌پاره‌ات، مسلم!
تو رهبـر دو جهانـی نه رهبر کوفه
امیـر حـزب خدایی و حیدر کوفه
سر بریده‌ات از بـام اوفتاد به خاک
سلام بر سر تـو، خاک بر سر کوفه
ذبیح خون خـدا و محـل قصابان؟
نبـود ایـن همـه بیـداد، باور کوفه
به هر صباح دهـد آفتاب کوفه ندا
سلام ای مـه در خون شناورِ کوفه
شهادت علـی و داغ‌های او کم بود
که شد شهادت تو ننگ دیگر کوفه
کشیده شد تن صد پاره‌اش به خاک زمین
سفیـر یـوسف زهـرا، پیمبـر کوفه
پس از شهادت تو از چه رو جسارت کرد،
بـه رهبـر تـو، امیـر ستمگـر کوفه؟
میان کوچه چو زهرا ره تو را بستند
هـزار بـار تـو را کشت لشکـر کوفه
به جسم پاک تو گرگان کوفه چنگ زدند
گهی به کوچه گه از روی بام، سنگ زدند
سـلام بـر تـو و بـر پـاره‌پـاره پیکر تو
به اشک چشم تو و خون پاک حنجر تو
هزار حیف که مثـل حسین در گودال
نبود تا کـه کند گریه بر تـو خواهر تو
زنـان کوفـه زده دسته‌هـای نی، آتش
ز بـام خانـه فـرو ریختنـد بـر سر تو
مگو به کوفه نگردیـد کـس عـزادارت
عـزا گرفتـه بـه زنـدان، دو ناز‌پرور تو
سکینه در حـرم از غـربت تو می‌گوید
سکینه در حـرم از غـربت تو می‌گوید
رقیه گریـه کند پـابـه‌پـای دختـر تو
میـان آن همـه نامردهای مهمان‌کُش
فقط در آن دل شب طوعه گشت یاور تو
تو هم چو زادۀ امّ‌البنین به خویش ببال
که گشت فاطمه بـر بـام کوفه مـادر تو
درود بـر لـب عطشـان و چشم گریانت
سـلام باد بـر آن «یاحسینِ» آخـر تـو
تن بدون سرت بر حسین داد سلام
سرت بـه دامن زهرا فتاد از لب بام
سـلام خـاص خداونـد بـر تن و جانت
سـلام بـر نـه ذیحجـه، عیـد قربـانت
زیارتی که تو کـردی حسین پاسخ داد
بس است ذکـر زیارت قبـول در شانت
سخن ز حنجـر خشک حسین می‌گوید
دهان غرقه به خـون و گلوی عطشانت
نخورده آب، چرا آب خورد خون تو را؟
گلـوی تشنـه در آب اوفتــاد دنـدانت
گرفتـم اینکـه شکستند بـا تو بیعت را
دگـر بـرای چـه کردنـد سنگ‌بـارانت؟
جسارتی که به جسم تو شد، نشانم داد
کز اهـل کوفـه ندانست کس مسلمانت
حسین بهر تو و تو گریستی به حسین
سلامِ اشک، به اشکِ دو چشم گریانت
قسم بـه فاطمه هرگـز نمی‌رود نومید
کسی که دست توسـل زند به دامانت
تو مظهـر کـرم کافـی المهمّــاتی
تو مثل حضرت عباس، باب حاجاتی
عجب به وعدۀ خود کوفیان وفا کردند
سر تو را لب عطشان ز تن جدا کردند
هـزار مرتبـه نفـرین بــه مـردم کوفه
که روز، همره تو شب تو را رها کردند
کجا روم؟ به که گویم که دوستان دو رنگ
برای خاطـر دشمن تـو را فدا کردند؟
تو را بـه نیزه و شمشیر بارهـا کشتند
نه از خدا، نـه ز پیغمبرش حیا کردند
میان مـردم نامـرد شهر کوفـه تـو را
فقط دو کودک زندانی‌ات دعـا کردند
نه وقت دادنِ جان، آب داد بر تو کسی؛
نه دست‌های تو را زیر تیغ، وا کردند
دو دست بسته، زدی دست و پا و جان دادی
چه خـوب حـق تـو را کوفیان ادا کردند!
به شهر کوفه تو را دسته‌دسته سنگ زدند
در ایـن مبـارزه تمـرین کربــلا کـردند
سلام روح بر آن جسم چاک‌چاکت باد
همیشه گریـۀ «میثم» نثار خاکت باد

 

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

  • یکشنبه
  • 21
  • مهر
  • 1392
  • ساعت
  • 6:58
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران