این بی قرار، عرصه برایش عجیب نیست
شمشیر با شکوفۀ زخمش غریب نیست
هر کس که نام لیلی او را شنیده است
از وادیِ جنون، دلِ او بی نصیب نیست
دیده ست در میان دو انگشت او بهشت
این ها برای عاشق او دلفریب نیست؟!
لشکر میان همهمه از خود سوال کرد:
این پیر مردِ پُر دل و جرأت حبیب نیست؟!
این آیه ها که روی لبش موج می زند
امواج آیه آیۀ "امن یجیب" نیست؟!
گل زخم یا ستاره به جسمش رسیده است؟!
این آسمان که هست کنارش طبیب نیست؟!
این شور و شوق چیست مرا مست می کند؟!
این عطر، عطر دلکش او عطر سیب نیست؟!
شاعر : فاطمه نانی زاد
- دوشنبه
- 22
- مهر
- 1392
- ساعت
- 13:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
فاطمه نانی زاد
ارسال دیدگاه