تا رموز عشق شد سردفترم
کی نهم بالین بآرامی سرم
ذرهام خورشید خفته در نهان
بدر تابانی بصورت اخترم
گریهها رمزیست از گفتار من
بی سبب دستم به بندد مادرم
چون خمارم از شراب ناب عشق
مست از مستی بنام اصغرم
تشنهام بر آنچه بابم تشنه است
از همان جویم که جسته اکبرم
شیرخوارم ناتوان از تشنگی
از شجاعان در شجاعت برترم
قطرة خون ارزد بر جهان
روی دیهیم شهادت زیورم
تشنة تیرم نه بندم چشم از آن
داد خواهیرا چو حکم داورم
رخ نمیتابم ز روی رهنما
از ازل از پیروان رهبرم
گر سپر باشم بیک تیر سه پر
شادم از دل چون حقیقت پرورم
تکیه بر گهواره نی، بر نی زنم
شاهد مقصود گیرم در برم
تا زبان بر آب گفتن باز کرد
آخرین گفتار شد پرواز کرد
مبتدایش بود از عهد الست
در خبر لبیک را آغاز کرد
دید مقبول است در دربار دوست
خندهای بر لب گرفته ناز کرد
درس عشق آموخت از روز ازل
بلبلی پرواز با شهباز کرد
بر نظر ناچیز ناید همتش
عشق بازی پرزنان با باز کرد
از کمان بیگانه دیده خویشتن
با گلویش تیر را دمساز کرد
زآن صدا ناید ز پیکان شد خموش
در خموشی با حسین آغاز کرد
شاعر : مصطفی هاشمی نسب
- دوشنبه
- 22
- مهر
- 1392
- ساعت
- 13:51
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مصطفی هاشمی نسب
ارسال دیدگاه