چشم و چراغ من، پسرم اندکی بخواب
بیتابی تو حال حرم را کند خراب
مادر، کویر خشک مرا زیر و رو نکن!
شیری نمانده و شده چشمت پر از سراب
پرپر نزن قناری کز کرده در قفس!
لرزیدن تنت همه را میدهد عذاب
از سمت علقمه خبری میرسد به گوش
طاقت بیار! مشک عمو پر شده از آب
نه نه عزیزکم خبری نیست، آب نیست
شرمندهام نکن علی و بگذر از رباب
◊
یک ظهر داغ بود و عطش بود و جنگ بود
دلشوره بود و ترس و بلا بود و اضطراب
وقتی که ابر پردهی خیمه کنار رفت
قنداق ماه بود به دستان آفتاب
گفتند بین لشگر تاریک کوفیان
باید که ریشه کن بشود نسل بوتراب
برخیز حرمله گره کور باز کن!
این طفل تشنه آمده ما را کند کباب
تیر سه شعبهای که نماید شکار شیر
در صید شیرخوار چرا گشت انتخاب
بادی وزید و یکسره شد کار باغبان
وقتی شکفت غنچه هوا شد پر از گلاب
خونی به عرش رفت و زمین ماند در شفق
موی فرشتهها پس از آن روز شد خضاب!.
شاعر : عمار موحد
- سه شنبه
- 28
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
عمار موحد
ارسال دیدگاه