بالاترين محله ي پرواز جاش بود
خورشيد از اهالي صبح نگاش بود
خال لبش كه ارثيه ي آفتابهاست
يك آسمان ستاره ي قطبي فداش بود
يك بند بسته ، بند دگر را نبسته است
اين اشتياق تازه ي نعلين پاش بود
كم كم بزرگ ميشود و مرد ميشود
آنقدر سنگ و تير و بهانه براش بود
افتاده بود و دور خودش داد ميكشيد
يك استخوانْ دردِ بدي در صداش بود
آن جاده اي كه ما به غبارش نميرسيم
اين نوجوان قافله در انتهاش بود
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
- دوشنبه
- 22
- مهر
- 1392
- ساعت
- 13:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه