اي كه ياد رخ تو درد مرا تسكين است
بار هجران تو بر شانه ي من سنگين است
گر چه تلخ است غريبي و پريشان حالي
ليك در راه تو آواره شدن شيرين است
ز ره دور حبيبا به من خاك نشين
گوش چشمي بنما سخت دلم مسكين است
پشت ديوارم و با جرم طرفداري تو
لب و پيشاني من چون جگرم خونين است
هر كجا روي نمودم من مهمان ديدم
ميزبان سنگ بدست و به لبش نفرين است
بسكه بي يار شدم در دل اين شهر حسين
دو گلم بهر امانت به كف گلچين است
من كه جانم به لب آمد تو به اين شهر ميا
روي گردان كه دل از آمدنت غمگين است
شاعر : حیدر توکل
- سه شنبه
- 23
- مهر
- 1392
- ساعت
- 14:28
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حیدر توکلی
ارسال دیدگاه