به خیمه بوی مشک و عنبر آمد
حسین با نعش پاک اکبر آمد
بی تو شد نور جدا از بصرم ای پسرم
کس نداند که چه آمد به سرم ای پسرم
از حرم آمده زینب کند امداد مرا
تن پاکت سوی خیمه آخر برم ای پسرم
تا کفن بر قد و با لای رسایت کردم
سوختم و زدل پر درد دعایت کردم
آخرین تو شه ام از زلف تواین بود علی
که غم انگیز نگا هی به قفا یت کردم
تو زمن آب طلب کردی و من می سو زم
که چرا تشنه لب از خویش جدایت کردم
کی می رود ز یادم آن آخرین نگاهت
از پنجه ای اثر بود بر روی قرص ما هت
روی ناز برگ گل را طا قت سیلی نبود
ای خدا رخسار زهرا بی علی نیلی نبود
فاطمه فاطمه هستی حیدر تویی
فاطمه فاطمه روح پیمبر تویی
علی جونم قدمات کربلا رو می لرزونه
آتیش فراق تو خیمه ها رو می سوزونه
اکبر اکبر هستی بابا تویی
خیمه ها را سوزاندند، سر علی را بریدند، زینب دید سر جوو نا رو دارن می برند.
- پنج شنبه
- 25
- مهر
- 1392
- ساعت
- 15:14
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه