خسروی کآب بقا داشت نشانی ز دمش
بست یا رب ز چه رو آب عدو بر حرمش
غم آن تشنه لبان داشت به دل تا دم مرگ
سنگ خارا بود آن دل که نسوزد ز غمش
که گمان داشت پی قطره آبی افتد
دست از پیکر عباس محیط کرمش
بر سر عاشقان جان باخته آمد معشوق
دید جان داده و سر کرده نثار قدمش
اشکش ازدیده و آهش ز جگر خواست چو دید
مشک افتاد به یک سو و به یکسو علمش
گفت ای ماه بنی هاشم پشتم چو هلال
گشت بی روی تو یعنی که فلک ساخت خمش
بر تنت این زخم و ز چه بشکافت سرت
مرهمی و به جز از اشک چه آرم به همش
ای به خون خفته به بیداری زینب بنگر
من چسان زین غم جانکاه تسلّی دهمش
ساخت از ماتم تو خون به دل آل علی
عمر سعد ستم پیشه امان از ستمش
- پنج شنبه
- 25
- مهر
- 1392
- ساعت
- 15:51
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه