• دوشنبه 3 دی 03


کيست اين پنهان مرا در جان و تن

24902
63

کيست اين پنهان مرا در جان و تن

کز زبان من همی گويد سخن؟

اين که گويد از لب من راز کيست

بنگريد اين صاحب آواز کيست

در من اينسان خودنمايی می کند

ادعای آشنايی می کند

کيست اين گويا و شنوا در تنم؟

باورم يا رب نيايد کين منم

متصلتر با همه دوری به من

از نگه با چشم از لب با سخن

خوش پريشان با منش گفتار هاست

در پريشان گوييش اسرار هاست

گويد او چون شاهدی صاحب جمال

حسن خود بيند به سر حد کمال

از برای خودنمايی صبح و شام

سر بر آرد گه ز روزن گه زبام

با خدنگ غمزه صيد دل کند

ديد هر جا طايری بسمل کند

گردنی هر جا در آرند در کمند

تا نگويد کس اسيرانش کمند

لاجرم آن شاهد بالا و پست

با کمال دلربايی در الست

جلوه اش گرمی بازاری نداشت

يوسف حسنش خريداری نداشت

غمزه اش را قابل تيری نبود

لايق پيکانش نخجيری نبود

عشوه اش هر جا کمند انداز گشت

گردنی لايق نيامد بازگشت

ما سوا آيينهء آن رو شدند

مظهر آن طلعت دلجو شدند

پس جمال خويش در آيينه ديد

روی زيبا ديد و عشق آمد پديد

مدتی آن عشق بی نام ونشان

بد معلق در فضای بيکران

دلنشين خويش ماوايی نداشت

تا در او منزل کند جايی نداشت

بهر منزل بيقراری ساز کرد

طالبان خويش را آواز کرد

چونکه يکسر طالبان را جمع ساخت

جمله را پروانه خود را شمع ساخت

جلوه ای کرد از يمين از يسار

دوزخی و جنتی کرد آشکار

جنتی خاطر نواز و دل فروز

دوزخی دشمن گداز و غير سوز

عمان ساماني

  • پنج شنبه
  • 19
  • آذر
  • 1388
  • ساعت
  • 12:47
  • نوشته شده توسط
  • سید محسن احمدزاده صفار

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران