شبانه آمده ام در حرم طواف کنم
شبانه آمده ام شاید اعتراف کنم
چه سال ها که سپردم به دست ایّام ات
چه روزها که پریشان گذشتم از نام ات
چقدر در گذر از سامرا گذر کردم
چقدر راه تو را از تو دورتر کردم!
فقط شمایل تو دور " اِن یکادم " بود
فقط امام دهم بودن ات به یادم بود!
که ناگهان تب یک ماجرا دچارم کرد
که غافلی ز تو برگشته هوشیارم کرد!
نشستم و غم دوری بهانه دستم داد
غریبی ات به زمینم زد و شکستم داد
***
دخیل بسته ام ات با دلی که مجنون است
"ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است"
بگو مرا به غم عشق مبتلا کردی
بگو که حاجت این بنده را روا کردی
به دل شکستگی ام یک نظر کنی کافی ست
لبی به خواندن این شعر تر کنی کافی ست
جهان به یاد تو با یک اشاره می سوزد
همین که قلب مرا شعله ور کنی کافی ست
تو خالصانه ترین لحظه ی دعای منی
به قدّ قطره ی اشکی اثر کنی کافی ست
ببین که تشنه ی قدری هدایتم آقا
مرا به "نام" خودت مفتخر کنی کافی ست!
زمانه خانه ی باطل شده ست بعد از تو
جهان پر از متوکّل شده ست بعد از تو!
چه بغض ها که در این بارگاه زندانی ست
چه ناله ها که پر از عقده های پنهانی ست
مناره های تو با غـــــم کنار می آیند
دوباره از ســــفر انفجار می آیند!
دوباره دامن این شهر شعله ور شده است
کبوتر حرم ات راهی سفر شده است
پناه می برم از غم به صحن آرام ات
به جایگاه هزاران شهید گمنام ات!
قلم رسیده به جایی که بی رمق شده است
غم ات حکایتی از سوره ی "فلق" شده است!1
چه سنگ ها که دل ات را شکسته می خواهند
که عاشقان تو را دست بسته می خواهند
مرا مباد غم ات لحظه ای رها بکند
"دلا بسوز که سوز تو کارها بکند"
دلا بسوز که آتش به روی دین زده اند
که عشق را سرِ هر کوچه بر زمین زده اند
شب است و ماه به دامان چاه افتاده
شب است و کوچه به روزی سیاه افتاده
شب است و پنجره های همیشه خاموش اش
شب است و غربت مردی نشسته بر دوش اش
چه مردی؟! آینه ی دلشکسته ای از نور
نشسته زل زده در چشم آسمان از دور
نشسته بر تلی از دردهای بی حـــدّش
نشسته سر بگذارد به دامــــن جـــدّش
نشسته تا ببرد با غـــــرور نام ات را
رسانده اند به دست اش جهان سلام ات را
تو برگزیده، تو ناصِح، تو هادی النّوری2
و مانده تا به زبان آورد کدام ات را!
چنان شبیه به پیغمبری که در دل او
بنا نهاده خدا مسجدالحرام ات را!3
به پایت آمده سوگند می خورد روزی
بگیرد از شب این ظلم انتقام ات را!
فضای صحن تو امشب غمی نهان دارد
تمام مقبره ات بوی جمکران دارد!
روا نباشد از اینجا غریب برگردم
که از شفاعتتان بی نصیب برگردم
مرا همین منِ مست از گناه مگذارید
شاعر : زهرا شعبانی
- شنبه
- 27
- مهر
- 1392
- ساعت
- 13:53
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
زهرا شعبانی
ارسال دیدگاه