چو كرد ارادهي خلقت خداي عزوجل
محمد (ص) و عليش (ع) بود خلقت اول
نه روز بود و نه شب در ميان نه ماه و نه سال
كه آفريد خدا نور احمد (ص) مرسل
ز اصل بود يكي نور و پنج قسمت شد
هر آنكه غير يكي داند او بود احول
اگر چه بر سر دست تو هست پنج انگشت
تو جمله را همه يكدست خوانيش به مثل
خدا به صورت خود آفريد آدم را
اگر چه نيست مر او را نظير و شبه و بدل
لطيفهايست كه حق را در او بود مقصود
در اين حديث مفصل كه گويمت مجمل
عليست (ع) آنكه بود مظهر تمام صفات
كه كارهاي خدايي گرفت از او فيصل
عليست (ع) آنكه نهد پا به دوش پيغمبر (ص)
براي كندن از طاق كعبه لات و هبل
عليست (ع) آنكه به شب خفت در فراش نبي (ص)
نبي (ص) به غار شد و جاي خواب كرد بدل
عليست (ع) آنكه به جنگش نديد دشمن پشت
به روز معركه در بدر و نهروان و جمل
عليست (ع) آنكه ز تيغش چو بيد ميلرزيد
به روز هيجا چون بيد فارس يليل
عليست (ع) آنكه چو آيينهات شود روشن
به مهر او دل خود را اگر دهي صيقل
بهشت يار علي (ع) را در آستين باشد
زهي به نيت خالص خهي به حسن عمل
عليست (ع) آنكه پيمبر (ص) به روز خم غدير
به امر خالص بي چون خداي عزوجل
گرفت بازوي او را و رفت بر منبر
چه منبري كه در آنجا شد از جهاز جمل
براي آنكه شود شرع انورش باهر
براي آنكه شود دين كاملش اكمل
مناديان حق از هر طرف ندا كردند
كه الصلا همهاي شهريان و اهل جبل
بپاي منبر پيغمبر (ص) آمدند همه
كه گشته بود ز حق آيهي عطا منزل
هر آنچه گفت نبي (ص) در حق علي (ع) ولي
به جان قبول نمودند عالي و اسفل
به اتفاق خلايق شدند يكسر جمع
ز جن و انس و ملك جمله تا به اهل قلل
نداي حق بشنيدند و جملگي گشتند
حلالزاده مفرح حرامزاده كسل
حرامزاده شود گر كسل عجب نبود
چنانكه ميكند از بوي گل فرار جعل
حلالزاده شناسد علي و آلش را
كه كرده است قبول ولايتش ز ازل
ز مهر او همه گرديده بيخبر از خويش
ز عشق او همه گرديده مست و لايعقل
يك از صفاتش حلال مشكلات بود
كه مشكلي به جهان ز او نمانده لاينحل
اگر به چشم حقيقت كسي در او نگرد
خداي بيند اگر ديده نبودش احول
شها مديح تو ثبت است در جرايد لوح
كشيده بر سر هر صفحهاش قلم جدول
پس از خدا تويي از كل كاينات اقدم
پس از نبي (ص) تويي از جمله انبيا افضل
فضايل تو چراغي است در زجاجهي دل
كه كرد روشن از او ميتوان دو صد مشعل
ولايت تو نعيمي در او نه خوف و نه بيم
محبت تو شرابي است در او نه غش و نه غل
شها تو دامن خود را به دست ساكت ده
فتد دمي كه گريبان او به دست اجل
كه سير روي تو بيند در آندم آخر
بگو دمي به اجل يا علي كه لاتعجل
شاعر : ساکت اصفهانی
- چهارشنبه
- 1
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:3
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
ساکت اصفهانی
ارسال دیدگاه