• جمعه 2 آذر 03


شعر روز و عصر عاشورا -( در غریبی تا به خاك و خون سر خود را گذاشت )

1924
7

در غریبی تا به خاك و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت
دست مردی آب بر حلقوم خشك او نریخت
نیزه ی نامرد روی حنجر او پا گذاشت
یكنفر انگشتر و انگشت را با هم ربود
دیگری شمشیر خود را در تن او جا گذاشت
هر نفس خون می دمید از سینه ی مجروح او
قطره قطره، لاله لاله در دل صحرا گذاشت
گفت می خواهم بگیرم دست تو، او در عوض
چكمه بر پا، پا به روی سینه ی آقا گذاشت
پیش زینب دختری فریاد می زد عمه وای
تیغ را بر حلق خشك و زخمی بابا گذاشت
در شب سرد غریبی در تنور داغ درد
خسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشت

شاعر : سید محمد جوادی

  • پنج شنبه
  • 2
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 5:21
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران