در غمت پیرهن صبر دریدن دارد
نفس ناله و فریاد بریدن دارد
زیر بار غم تو عرش به هم می ریزد
پس قدِ عمه ی سادات خمیدن دارد
دیدن دشنه ی بی رحم و سر خونینت
از دم خیمه به گودال دویدن دارد
سیب سرخ است سرت، چشم جهان حیرانش
قاتلت مست شد و گفت: بریدن دارد
جرعه جرعه می سرخ از بدنت جاری شد
نیزه ای گفت به شمشیر چشیدن دارد
خاتم شاهی تو نرخ طلا می شکند
ساربان خیره شد و دید خریدن دارد
این تن زخمیِ صد چاکِ به خاک افتاده
با سم اسب روی خاک کشیدن دارد؟
شاعر : حسین ایزدی
- پنج شنبه
- 2
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:28
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسین ایزدی
ارسال دیدگاه