من که عمری ستم از خصم ستمگر دیدم
هرچه دیدم همه از کینه حیدر دیدم
امت اینگونه به ما مزد رسالت دادند
ظلم بی حد عوض اجر پیمبر دیدم
حاصل زندگیم جمله همین بود همین
کز همان کودکیم داغ مکرر دیدم
کودکی بیش نبودم که در کرببلا
دسته گلهای نبی را همه پرپر دیدم
بدن بی کفن زینت آغوش نبی
پاره پاره زدم نیزه و خنجر دیدم
ناله واعطشا را ز حرم بشنیدم
اربا اربا بدن قاسم و اکبر دیدم
دشمن آن لحظه که بر خیمه ما آتش زد
دختری خسته دل و سوخته معجر دیدم
ز حسین از قد خم گشته چو زینب پرسید
گفت خواهر به خدا داغ برادر دیدم
دشمن آندم که جدایش ز برادر می کرد
روی رگهای گلو بوسه خواهر دیدم
هرچه در کرببلا دیده ام از رنج وبلا
حق گواه است که در شام فزونتر دیدم
دل شب گوشه ویرانه و مظلومانه
سربابا به روی دامن دختر دیدم
دیدنش سخت بود نه که شنیدن سخت است
به سر نیزه سر کوچک اصغر دیدم
سنگ در دست چو زن پست یهودی بگرفت
به زمین خوردن آن راس مطهر دیدم
حسین میرزایی
- چهارشنبه
- 11
- آبان
- 1390
- ساعت
- 20:16
- نوشته شده توسط
- حیدریم
ارسال دیدگاه