زینب برای بیکفنش گریه میکند
بر قطعه قطعههای تنش گریه میکند
بر حنجر بریدهی این شاهِ بیکفن
همراه مادر حسنش گریه میکند
دور از نگاه اهل حرم بین قتلگاه
بر خون گوشهی دهنش گریه میکند
حالا کنار خیل ملائک نشسته و
بر زخم پارهی بدنش گریه میکند
افتاده روی خاک و به خود لطمه میزند
دارد برای پیروهنش گریه میکند
دیگر توان لطمه ندارد ز هوش رفت
با آهِ خستهی سخنش گریه میکند
در زیر دست و پای ستوران گلاب شد
حالا به بوی یاسمنش گریه میکند
باور نمیکند که جدا از حسین شد
دور از برادر و وطنش گریه میکند
باید سوار ناقهی عریان شود، ولی
بر باغ و لاله و چمنش گریه میکند
نامحرمان به هلهله مشغول و، در عوض
زینب برای بیکفنش گریه میکند
شاعر : رضا باقریان
- یکشنبه
- 5
- آبان
- 1392
- ساعت
- 4:44
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه