مردی میان گودیِ یک قتلگاه بود
غرق عطش، نظارهگر خیمهگاه بود
یک ساربان به سوی پَرش اوج میگرفت
مقصودِ او بُریدن انگشت شاه بود
از تّلِ زینبیّه کسی آه میکشد
یعنی که روزگارِ سفیدش سیاه بود
غرق نظاره بود، به سوی برادرش
معلوم بود، اینکه دگر بیپناه بود
آنچه به پيش چشم ترش روی نیزه رفت
چندین سر بریده و، خورشید و ماه بود
همراه خیمهها دلش آتش گرفته است
حتما کسی به گودی یک قتلگاه بود
شاعر : رضا باقریان
- یکشنبه
- 5
- آبان
- 1392
- ساعت
- 4:50
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه