بینِ یک مشت خس و خوار تنت را دیدم
زیر یک چکمه برادر بدنت را دیدم
آمدم، کاش نمی آمدم و می مردم
وسط هم همه ها پر زدنت را دیدم
گفتم این معرکه ها در تهِ گودال ز چیست
ناگهان دست سنان پیروهت را دیدم
ساربانی که به امّید زدن آمده بود
در کفش آه، عقیق یمنت را دیدم
بدنت روی زمین بود و تکان می خوردی
سُمِ اسب و بدنت....لِه شدنت را دیدم
وای از آن لحظه که دشنام به من می دادند
تو نظر کردی و، من دلشکنت را دیدم
شاعر : رضا باقریان
- یکشنبه
- 5
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:17
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه