شب اومد از راه و قلب زینب کبابه
کودکی بی تابه روی خاک خرابه
بهونه کرده برای بابا ، طعنه شنیده از شامیا
نشون سیلی روی گونه ها ، وای
کوچیکترینه توی بچه ها ، تنش کبوده از سرتا پا
از بس سپر شد واسه عمه ها ، وای
منو بزنید عمه مو نزنید
******
از صورت نازنینش آتیش می باره
وقتی که خارا رو از تو پاش در میاره
داره زمادر اینو نشونه ، دشمنو با گریه می ترسونه
خاک خرابه بالش اونه ، وای
غنچه گلزارِ پیمبره ، صورت پاکش مثل کوثره
غمش شبیه غم مادره ، وای
منو بزنید عمه مو نزنید
شاعر : محمد مهدی روحی
- یکشنبه
- 5
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:55
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
محمد مهدی روحی
ارسال دیدگاه