ای رهبــر احـرار! مــن حـر شمـایم
هــرچنـد بــا بیگانـه بـودم، آشنـایم
تو در کرم چون جد خود پیغمبر استی
تو در بـه روی دشمن خود هم نبستی
شـرمنــده از اولاد زهـــرای بتـــولم
مـردودم امــا میکنــد لطفـت قبولم
روزی که چون خاری به راهت سبز گشتم
گویـی دوبـاره بـا نگـاهت سبز گشتم
هـم سوختی از برق حسنت حاصلم را
هـم بـا نگاه خشم خـود بردی دلم را
بـاغ وجــودم را حسیـنآبـاد کـردی
یکـدم اسیــرم کـردی و آزاد کـردی
آن روز دیــدم مظهــر عفــو خــدایی
چشمت به من میگفت: حر! تو حر مایی!
زنجیــر ذلـت را ز اعضــایـم گشـودی
افسـوس! ای مـولا ندانستـم کـه بودی
دیگـر وجـودم غــرق در نـور خـدا بود
در بین دشمن هـم دلم پیش شمـا بود
یـا یـک نگـاه خشـم، هستم را گـرفتی
آنجـا نفهمیـدم کــه دستــم را گرفتی
اکنون که چشم خویش را وا کردم امروز
خـود را در آغـوش تو پیـدا کردم امروز
***
پاسخ امام حسین علیه السلام)
ای حر تو از این پیشتر بودی حسینی
حتـی تـو در صلب پدر بودی حسینی
دیشب دعـا کـردم کـه پیش ما بیایی
آخـر تـو نـه حـر یزیــدی حـر مـایی
پیش از ولادت مـا دلت را برده بودیم
بر تـو بشـارت از بهـشت آورده بودیم
در کوثر رحمت شنـاور گشتی ای حر
زهرا دعایت کـرد تـا برگشتی ای حر
ما بـر گنهکـاران در رحـمت گشودیم
روزی که تو با ما نبودی، بـا تـو بودیم
با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم
تو دوستی، ما دشمـن خود را نراندیم
با ما شدی دیگر ز خود، خود را رها کن
خـون گلـویت را نثـار خـاک مـا کن
هرچند بـد کردی، خریدارت منم من
در این جهان و آن جهان یارت منم من
تو خار، نه! تو شاخـۀ یـاس من استی
تو حـر عاصـی نه! تو عباس من استی
تـو جـاننثـار عتـرت پیغمبــر استی
در چشم مـن دیگـر علـیِِِِِِِِِِِّ اکبر استی
امروز، دیگر مـا تـو هستیم و تـو مایی
تنهـا نـه در مایـی در آغـوش خدایی
گفتم: بـرو! مادر بگریــد در عــزایت
مـادر نه! من میگریم امـروز از برایت
وصف تـو را بایـد کنـار پیکـرت گفت
آری تو حری همچنان که مادرت گفت
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- دوشنبه
- 6
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:33
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه