امون از بی وفایی زمونه شده ام بی کس و بی آشیونه
شده کوفه برام دیار غربت الهی هیچ کسی غریب نمونه
یاد تو هستم ـ اما ـ با چشم خونبار
یار من کس نیست ـ غیر از ـ سایه ی دیوار
سر پناه من ـ باشد ـ کوچه و بازار
غریب و در به درم به کوچه ره سپرم
بود مرا زمزمه بر لب
گویم به اشک دو عین میا به کوفه حسین
سوزد دلم برای زینب
میا به کوفه حسین(2)کوفه میا عزیز زهرا(2)
***
صحبت اینجا زتیروازکمان است صحبت تیغ ونیزه وسنان است
جان زهرا میا به کوفه برگرد صحبت اینجازدست وریسمان-است
ای که همراهت ـ داری ـ تو یاس و لاله
طفل گهواره ـ یا که ـ طفل سه ساله
گویمت برگرد ـ آقا ـ با اشک و ناله
رسیده ام به یقین هراس من بود این
که دست زینبت ببندند
به خنده دف بزنند به کوچه کف بزنند
به اشک چشم او بخندند
میا به کوفه حسین(2)کوفه میا عزیز زهرا(2)
شاعر : عابدین کاظمی
- دوشنبه
- 6
- آبان
- 1392
- ساعت
- 14:43
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
عابدین کاظمی
ارسال دیدگاه