• پنج شنبه 1 آذر 03

 محمد فردوسی

شعر مرثیه حضرت قاسم ابن الحسن(ع) -( آیینه‌ی مرد جمل آمد به میدان )

3507
3

 آیینه‌ی مرد جمل آمد به میدان
یک شیر دل مانند یل آمد به میدان
با سیزده جام عسل آمد به میدان
ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان
*****
باید که قبر خویش را آماده سازید
در دل جگر دارید اگر، بر او بتازید
*****
رفته به بابایش که این‌گونه شریف است
از نسل صاحب دین حنیف است
قاسم اگر چه قد و بالایش ظریف است
اما خدایی او سپاهی را حریف است
*****
گوید به او عمه: به بدخواه تو لعنت
مه‌پاره‌ی نجمه به بدخواه تو لعنت
*****
شاگرد رزم حضرت عباس قاسم
آمد ولیدر هیبت عباس قاسم
در بازوانش قدرت عباس قاسم
به‌به که دارد غیرت عباس قاسم
*****
عمامه‌ی او را عمویش با نمک بست
مانند بابایش حسن، تحت‌الحنک بست
*****
قاسم حریف تن به تن دارد، ندارد
این نوجوان جوشن به تن دارد، ندارد
چیزی کم از بابا حسن دارد، ندارد
اصلا مگر ازرق زدن دارد، ندارد
*****
ازرق کجا و شیر میدان خطرها
قاسم بود رزمنده‌ی نسل قمرها
*****
وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت
یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت
از میمنه تا میسره روی تنش ریخت
از روی زین افتاد، قلب مادرش ریخت
*****
مثل مدینه کوچه‌ای را باز کردند
پرتاب سنگ و نیزه را آغاز کردند

شاعر: محمد فردوسی

  • سه شنبه
  • 7
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 5:56
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران