ده اجازه عمو ، مکن تو آزرده ام
دست خط پدر ، برایت آورده ام
اذن میدان بده
شهد جانان بده
واغریبا ، واشهیدا
******
کرده ای تو طلب ، آب گوارا ز من
من خجالت کشم ، ز رویت ای یاسمن
ای همه هست من
مرو از دست من
واغریبا ، واشهیدا
******
می روم ای عمو ، دیدن محبوب خویش
هدیه بر او کنم ، جسم لگد کوب خویش
باب من بی قرار
می کشد انتظار
واغریبا ، واشهیدا
******
من چگونه برم ، جسم تو در خیمه گاه
می زند قاسمم ، خنده به من این سپاه
نجمه در انتظار
کار او گشته زار
واغریبا ، واشهیدا
شاعر : محمد مبشری
- شنبه
- 18
- مهر
- 1394
- ساعت
- 9:25
- نوشته شده توسط
- حمید
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه