برای آب آبِ ما، در این صحرا جوابی نیست
خجالت میکشم وقتی میان خیمه، آبی نیست
خجالت میکشم مادر میان سینه شیری نیست
غروب عمر مجروح تو دیگر آفتابی نیست
از این دریا که حتی اسبهای کوفه سیرابست
برای خشکی لبهای تو غیر از سرابی نیست
برای قطره آبی به هر کس رو زدم مادر
ولی اینجا کسی مادر پی کسب ثوابی نیست
روی سرنیزهها جای گلوی کوچکت تنگ است
روی نیها جای اینکه تو بخوابی نیست
- سه شنبه
- 7
- آبان
- 1392
- ساعت
- 6:27
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه