مجلس هفدهم:
حسنین در کنار جنازه مادر
آنان که گل وصال تو میپویند
در سهله و جمکران تو را میجویند
با ذکر قنوت در مصلای نماز
« عجّل لولیک الفرج » میگویند
آقا جان امشب ذکر لب همهی شیعهها فقط همین یه جملهست:
اللهم عجل لولیک الفرج
خدایا ظهور منتقم زهرا رو برسون.
یا صاحب الزمان: این همهی آرزومه که:
روبم به مژه غبار درگاهت را
جویم به دو چشم روی چون ماهت را
ای کاش که از خانهی کعبه شنوم
آوای « اَنا بقیه اللهت » را
ایشالله همین صبح جمعه از کنار خانهی کعبه صدای حیدری شما بلند میشه: یا اهل العالم اَنا بقیه الله...
ایشاالله با آقامون بریم مدینه قبر گمشدهی مادرش رو برای همه ما هویدا کنه ،اون جا بشینیم و برای ما روضهی زهرا رو بخونه.
آقا جان امشب شب مصیبت جانسوزی میخونیم که دل هر کسی رو میسوزونه چه برسه به شیعهها؛ مگه چه مصیبتیه، مصیبت امشب ما اینه:
( حسنین کنار جنازه ی مادر )
اسماء پس از وفات فاطمه (س) گریبانش را پاره کرده و سراسیمه از خانه بیرون آمد ، حسن و حسین (ع) را در بیرون خانه ملاقات کرد، آنها گفتند ، مادر کجاست ؟ اسماء سخنی نگفت ، آنها به سوی خانه روانه شدند و دیدند که مادرشان رو به قبله دراز کشیده ، حسین (ع) مادرش را حرکت داد ، ناگهان دریافت که مادرش ازدنیا رفته است ، به برادرش حسن (ع) رو کرد و گفت : ای برادرم ، خدا در مورد مادرم به تو اجر می دهد «آجرک ا... فی الوالده »
امام حسن(ع) خود را روی مادر انداخت ، گاهی او را می بوسید و گاهی می گفت : ای مادر ! با من سخن بگو ، قبل از آنکه روح از بدنم خارج شود .
امام حسین (ع) پیش آمده و پاهای مادرخویش را می بوسید و می گفت : مادرم ، من پسرت حسین (ع) هستم ، قبل از آنکه قلبم شکافته شود و بمیرم ، با من سخن بگو . اما لا یوم کیومک یا ابا عبدالله کجا بودید کربلا اون لحظهای که اسرا رو از کنار جنازهی شهدا حرکت دادند، هر کس کنار یه جنازهای نشسته بود و ندبه سر داده بود، همهی جنازهها بدون سر بودند، زینب کنار جنازهای که از سم ستوران...
مادر که عزم رفتن از این خانه دارد
آرام آرم ای خدا جان میسپارد
هر شب کنار بستر او یک فرشته
میآید و زخم تنش را میشمارد
آلاله میریزد به روی شانههایم
بر سینهاش وقتی سرم را میفشارد
پهلو به پهلو میشود وقتی به بستر
امکان ندارد لالهی سرخی نکارد
دیشب که گشتم پیکرش را خواب دیدم
یک عضو بی آسیب در پیکر ندارد
پرواز مجروح صدایش بی سبب نیست
یک فاصله در استخوان سینه دارد
میگیرد از دستم لباس زخمیاش را
پیراهنی کهنه به جایش میگذارد
چشمان بابایم پر از ابر بهاریست
اما خجالت میکشد اینجا ببارد
« علی اکبر لطیفیان»
- سه شنبه
- 7
- آبان
- 1392
- ساعت
- 20:40
- نوشته شده توسط
- feiz
- شاعر:
-
علی اکبر لطیفیان
ارسال دیدگاه