حیدر بیا ..
حیدر کنار بستر ، هی التماس می کرد
زهرا بمان کنارم ، ای یار و تکیه گاهم ...
ممنونم اگر نروی ...
میمیرم اگر بروی ...
از پیشِ من مرو ...
زهرا تو پناهِ منی ...
گرمیِ نگاهِ منی ...
از پیشِ من مرو ...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
همسایه ها ، مَردُم ، دگر راحت بخوابید
زهرایِ من رفته سفر ، راحت بخوابید
آن دختری که باعث آزارتان بود
مهمان شده نزد پدر راحت بخوابید
با دستِ خود هستی خود را دفن کردم
شد پیر خیبر بی سپر (بی پسر) راحت بخوابید
دیگر نمی آید صدای آه آهش
از درد پهلو تا سحر راحت بخوابید
فکر خبر بودید از بیمار بد حال
جان داد زهرا بیخبر ، راحت بخوابید
بانویِ من با سینۀ مجروح رفت و ...
من ماندم و این میخِ در راحت بخوابید
حوریۀ انسیه که سیلی نمیخواست
کشتند او را در گذر ، راحت بخوابید ..
با خنده هستیِ مرا آتش کشیدند
دامان زهرا شعلهور راحت بخوابید
شاعر : قاسم نعمتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ازم چراغ چشم ترم رو گرفتن
انگار نفسهای آخرم رو گرفتن
به قصد جون بابام چهل مرد جنگی
بین در و دیوار مادرم رو گرفتن
به خدا میسپرم فقط ، مردم دین فروخته رو
اونا که ریختن دَم در ، هیزُمایِ افروخته رو
چند نفری هل میدادن ، یه درِ نیمه سوخته رو
چه جوری مادر در آورد ، میخِ به سینه دوخته رو
نامردمان از حرمت کوثر گذشتند ..
در رویِ زهرا بود و از آن در گذشتند ..
وای مادرم .....
- یکشنبه
- 7
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 19:23
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه