شب بود و عشق بود و تو بودی و ماه بود
ای نخل سر بلند دلت رو براه بود
گم بود در عمیق نگاهت شکوه خاک
دل ها همه به عصمت اسمت گواه بود
روح فرات تشنه ی دریای دست تو
رودی که تا همیشه فقط روسیاه بود
پاشیده بود خون تو بر ماسه های داغ
درجذر و مد دل که زمین بی پناه بود
یک سو تمام آینه یک سو تمام سنگ
زینب دل شکسته ی بی تکیه گاه بود
دشت از سکوت پر شده بود آن غروب محض
وقتی نبود آن که دلش روبراه بود
شاعر : سیروس مرادی رویین تنی
- چهارشنبه
- 8
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سیروس مرادی رویین تنی
ارسال دیدگاه