منت گذار بر سر زینب هلال من
از شوکت شماست تمام جلال من
شاها تمام دار و ندارم ز دیگران
ای ماه روی نیزه سواره، تو مال من
من پر فقط به صحن و سرای تو می زنم
دشمن خیال کرد که بشکسته بال من
کروبیان چو آدمیان لاف می زنند
عاشق کجا؟ که هست؟کسی در مثال من
روح القدس که مهد تو را می دهد تکان
آبی مکیده ز ته انگور کال تو
گیرم گرفته اند ز سر معجر مرا
کو دیده تا نظاره کند بر جمال من؟
خواهم که فال گیرم و مصحف که پاره است
آتش به لب گرفت ز تعبیر فال من
گفتی اسارت است و غریبی ... به روی چشم
گفتی بنات من ... همه اندر کفال من
گفتی غم رقیه و دل شوره ام گرفت
باشد ،غمش کشم به قد همچو دال من
گفتی یهود و شام ... حسین از خودت بگو
گفتی که هیچ ... هیچ ... فقط هست قتال من
شاها نبود رسم که مخفی ز من کنی
اصلا نبود فکر تنور در خیال من
زخم از دلم گرفتم و بر سر گذاشتم
از سینه ام جدا و به سر شد مدال من
گیرم دروغ بود که سر را شکسته ام
خنجر به سر زنید به فتوای سال من
شاعر : مرتضی رضایی
- چهارشنبه
- 8
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:54
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مرتضی رضایی
ارسال دیدگاه