بر نیزه زلف شعر رها شد ، نیامدی
پای جنون به معرکه وا شد ، نیامدی
در خیمه گاه کاغذ آتش گرفته ای
تک تک حروف شعله نما شد ، نیامدی
برگشت مشک جوهر آبی به روی میز
پشت غزل دوباره دوتا شد ، نیامدی
در قتلگاه دفتر در خون شناورم
سرهای بیت هام جدا شد ، نیامدی
افتاده پاره پاره تن دفترم به خاک
این دشت واژه کرببلا شد ، نیامدی
شاعر نوشت با قلم سر شکسته اش
مضمون اسیر قافیه ها شد نیامدی
- چهارشنبه
- ۸
- آبان
- ۱۳۹۲
- ساعت
- ۱۳:۵۷
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه