• سه شنبه 15 آبان 03


شعر ورود کاروان به کوفه -( نشسته­ ام وسط دشت تا کمر در خاک )

2067
1

 نشسته­ ام وسط دشت تا کمر در خاک
شب است، خونِ تو از نيزه مي­چکد بر خاک
دلم کشيده که هفتاد و چند پروانه
دوباره پر بکشد روي چند لشکر خاک
نوشته­ام غزلي را به دفترِ خونم
نگاه کن قلمم نيزه است؛ دفتر خاک
به درد و غربتِ آن لحظه­اي مي­انديشم
که ايستاده­اي و دُور و بر سراسر خاک
چگونه دست نگه داشت تا شهيد شدي –
زمينِ منفعلِ تا هميشه بر سر خاک!؟
زمين بلند نشد تا تو را به دست آورد
کشيد جسمِ تو را تا هميشه­ها در خاک
غريب واقع ه­اي درگرفته در عالم
که ماه هم امشب سجده مي­کند بر خاک­

شاعر : صالح دروند

  • چهارشنبه
  • 8
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 14:36
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران