نشسته ام وسط دشت تا کمر در خاک
شب است، خونِ تو از نيزه ميچکد بر خاک
دلم کشيده که هفتاد و چند پروانه
دوباره پر بکشد روي چند لشکر خاک
نوشتهام غزلي را به دفترِ خونم
نگاه کن قلمم نيزه است؛ دفتر خاک
به درد و غربتِ آن لحظهاي ميانديشم
که ايستادهاي و دُور و بر سراسر خاک
چگونه دست نگه داشت تا شهيد شدي –
زمينِ منفعلِ تا هميشه بر سر خاک!؟
زمين بلند نشد تا تو را به دست آورد
کشيد جسمِ تو را تا هميشهها در خاک
غريب واقع هاي درگرفته در عالم
که ماه هم امشب سجده ميکند بر خاک
شاعر : صالح دروند
- چهارشنبه
- 8
- آبان
- 1392
- ساعت
- 14:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
صالح دروند
ارسال دیدگاه