سیاه گشته جهان پیش دیدۀ تر من
کجائی ای مه در بحر خون شناور من
ستارۀ سحرم آفتاب صبحدمم
غروب کرده به هنگام ظهر در بر من
به مصحف بدن پاره پاره ات گریم
که پاره تر شده از لاله های پرپر من
بپوش زخم جبین شکستۀ خود را
که بهر دیدنت آید ز خیمه خواهر من
نیاز نیست به تیغ عدو که کشت مرا
دو چشم بستۀ تو در نگاه آخر من
فرات موج زد و من نظاره می کردم
که کشته شد پسرم تشنه در برابر من
زبان خشک تو را در دهان نهادم و سوخت
دهان من نه، دل من نه، که پای تا سر من
مبر فرو ز عطش خون حنجر خود را
که از برای توآورده آب مادر من
پس از تو در دل دشمن چنان غریب شدم
که گشته عمّۀ مظلومه ی تو یاور من
هزار قاتل و یک کشته و هزاران زخم
هزار بار تو را کشته خصم کافر من
به خیمه اشک خجالت گرفت چشمم را
ز بانگ واعطشای علیّ اکبر من
ز چشم خود همه خون جگر فشان «میثم»
به لحظه های غروب مه منّور من
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- پنج شنبه
- 9
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:10
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه