از بلا تا کربلا راهی نبود
شب به پایان آمد و ماهی نبود
غم درون سینه ها غوغا نمود
در دلش غمها ولی چاهی نبود
کافران غرق گناه و معصیت
دین و دنیا را که اکراهی نبود
شهر را ماتم گرفت و همهمه
کفر طغیان کرده و شاهی نبود
وای من زینب چرا تنها شده
دختران گریان و همراهی نبود
ناله ی طفلان درون خیمه ها
گه گداری بود و گه گاهی نبود
داد و شیون در حرم بالا گرفت
ظلمتی در پیش و مصباحی نبود
بین عجب عظمی غمی بر پا شده
کربلا یک قصه ی واهی نبود
- پنج شنبه
- 9
- آبان
- 1392
- ساعت
- 15:24
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه