دلاور خیمه های من مؤذن کربلای من علی جان
به شام غریبی طلوع احساسی
برای پیمبر تو اشبه الناسی
سروش الله و اکبری
ز دشمنان زهره می بری
آیینه ی حیدری علی اکبرم
بستی تو بال و پر مرا
سوزانده ای پیکرمرا علی جان
کنار تو بابا شدم تماشایی
که شاید به رویم دو دیده بگشایی
ای کوکب آسمان من
پیرم مکن ای جوان من
آمد به لب جان من علی اکبرم
ز داغ تو غرق آتشم
ز پهلویت نیزه می کشم
عدو خنده کرده به گریه هایم
ببین دست عمه شده عصای من
میمیرم آخر ز ماتمت
به دیده دارم اشک غمت
فدای عمر کمت علی اکبرم
- یکشنبه
- 12
- آبان
- 1392
- ساعت
- 11:55
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه