• دوشنبه 3 دی 03

 محمود ژولیده

شعر حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( دستش از عمه كشيد و بدنش مي پيچيد )

1979
2

دستش از عمه كشيد و بدنش مي پيچيد
زير پايش عربي پيرهنش مي پيچيد
 گِردبادي ز خيامي به نظر مي آمد
گِردش انگار زمين و زمنش مي پيچيد
 مي دويد و سپهي ديده به او دوخته بود
و طنين رجزش تا وطنش مي پيچيد
 نوجوان بود ولی صولت صفّيني داشت
چو غزالي ز كف صيد ، تنش مي پيچيد
 ز سر عمّامه و نعلين ز پايش وا شد
ذكر يا فاطمة بت شكنش مي پيچيد
 تا تَه لشگر دشمن نَفَسش قدرت داشت
نعره اش در جگر پر مَحَنش مي پيچيد
---
ديد اطراف عمو نيزه و شمشير پر است
داشت گرد عموي صف شكنش مي پيچيد
 ناگه از پردة دل كرد صدا وا اُمّاه
دستِ بُبريدة او دور تنش مي پيچيد
 تيغ برفرق سرش ، نيزه به پهلويش  خورد
نعرة حيدريِ يا حسنش مي پيچيد
 جاي جاي بدنش خسته و بيراه شكست
دور خود ديد كه زاغ  و زغنش مي پيچيد
 سايه روشن شدنِ تيغ و سنان داد نشان
كه عمو نيزه اي اندر دهنش مي پيچيد
 ناگهان گشت سرش بر سر يك نيزه بلند
داشت در خون ، عموي بي كفنش مي پيچيد

شاعر : محمود ژولیده

  • دوشنبه
  • 13
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 6:54
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران