سر برده ام از عشقت بر دامن تنهايي
دردم چو ز مهجوري است كارم شده شيدايي
تو بين رهي و من در آخر اين راهم
من بي كسم اما تو با قافله مي آيي
بر خون تو مي باشد كوفه ز جفا تشنه
ايستاده همه با تير از بهر پذيرايي
اينجا نبود جايت از نيمه ي ره بر گرد
اينجا همه گلچينند اي لاله ي زهرايي
اي نور دل حيدر بنما نظري بر من
مسلم سر قربانگه گرديده تماشايي
پس وعده ي ما باشد دروازه ي شهر شام
من منتظرت هستم تا بر سر من آيي
- دوشنبه
- 13
- آبان
- 1392
- ساعت
- 15:41
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه