تو به نی هستی و من مویکنانم پسرم
سرت از نیزه نیُفتد نگرانم پسرم
به سرِ نیزهی تو خیره شده چشم ترم
بی سبب نیست اگر اشکفشانم پسرم
تا نگاهم به سرت، بر سرِ نی میاُفتد
قدکمان تر شود این قدِّ کمانم پسرم
ارتفاعی که سرت رفته به نی تا به زمین
کرده در پشتِ سرت فاتحهخوانم پسرم
خوب شد جسم تو در کرببلا ماند، علی
وَر نه زنجیر تو را....... لال زبانم پسرم
نیزهداری که سرت را به رویِ نیزه زده
میزند خنده بر این اشک روانم پسرم
یا به نی خیره شوم یا که صدایت بزنم
کعبِ نی میدهد هر بار تکانم پسرم
کاش یک مرد سرت را به رویِ نی میبست
برده این داغ زِ من تاب و توانم پسرم
باد اگر آید و رأسِ تو بیُفتد چه کنم
اوجِ این فاجعه را لطمهزنانم پسرم
عمّه تا دید که من آتشِ زیرِ خاکم
سرِ زخمیِّ عمو داد نشانم پسرم
شاعر : رضا باقریان
- چهارشنبه
- 15
- آبان
- 1392
- ساعت
- 12:56
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه