مادر به خیمه و دو جوانش به قتلگاه
پا می كشند راه نفس باز وا كنند
در آخرین نفس كه نفس بر لب آمده
می خواستند مادر خود را صدا كنند
اما ز خیمه گاه نیامد به جای او
زود آمدند تا سرشان را جدا كنند
عباس اگر نبود كه چیزی نمانده بود
می خواستند هر چه كه تیغ است جا كنند
شاعر : حسن لطفی
- پنج شنبه
- 16
- آبان
- 1392
- ساعت
- 3:59
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه