• پنج شنبه 1 آذر 03


شعر حضرت حر (ع) -( شبیه سایه به دنبال شاه می آمد )

3309
4

شبیه سایه به دنبال شاه می آمد
ز شهر کوفه دمادم سپاه می آمد
حسین معنی آزادی است، این حر بود
که در محاصره ی اشک و آه می آمد
ارادتی که ز عمق دلش به زهرا داشت
عزیز فاطمه را در نگاه می آمد
بدون جذبه ی مولا به قهقرا می رفت
اسیر او شد و خواهی نخواه می آمد
ز خیل بی ادبان گر کسی به جایش بود
به طعن و زخم زبان و گناه می آمد
قرار بود بماند که احترام کند
وگرنه لحظه ی اول به راه می آمد
به نام فاطمه لب بسته از تفاخر شد
ز غیر حق که شد آزاد، تازه حر، حر شد
اگر قدم به قدم با حسین حرکت کرد
ز دور فاصله را با حرم رعایت کرد
علی اکبر اذان گفت گفت بسم الله
امام کل جهان نیت جماعت کرد
حسین رحمت خود را به دشمنان هم داد
ز اهل کوفه برای نماز دعوت کرد
دوید حر و کنار بریر قامت بست
به اقتدای امام بهشت نیت کرد
نماز چون که به پایان رسید حر برخواست
وداع کرد و به سمت سپاه رجعت کرد
ز دور دید که  آل علی سوار شدند
و او قدم به قدم با حسین حرکت کرد
به عبد رو سیه اثبات کرد حر شهید
به توبه می شود از نار هم به نور رسید
به روی چهر حر، هرم شمس می تابید
به دشت از زه خورشید تیر می بارید
نمود دست دمی سایه بان چشمانش
میان هاله ی گرما امام را می دید
سوال کرد ز خود پس چرا توقف کرد
کجاست این برهوتی که اهل بیت رسید
غریبه ای به حضور دیدم کیست
همان که آمده آن پیرمرد موی سفید
اشاره کردن او را به دور می بینم
ولی نمی شنوم این چه گفت و او چه شنید
امام دست به روی محاسنش دارد
مگر چه گفت که رنگ از جمال ماه پرید
ندای هاتفی آمد ز عالم بالا
رسید قافله ی عاشقان به کرب و بلا
حسین مشتی از آن خاک در برابر خود
گرفت و گفت به عباس میر لشگر خود
تمام مقصد ما از سفر همین صحراست
علم بکوب به دستان همچو حیدر خود
رباب داد به آغوش زاده ی لیلا
به گاهواره ای از نور علی اصغر خود
پیاده کرد ز محمل امام جانش را
گرفت گرد سفر از لباس دختر خود
همین که خیمه علم شد تمام صف بستند
شنید بانوی عصمت صدای اکبر خود
که عمه دست خودت را بنه به شانه ی من
و دست دیگر بر شانه ی برادر خود
همین که لحظه ی شور نزول زینب شد
به پیش دیده ی نامحرم آسمان شب شد
به دور محمل خورشید عشق محشر بود
حسین محو جلال و شکوه خواهر بود
ز پشت پرده محمل مهی که می تابید
نه اینکه دختر مولا نبود مادر بود
نهاد پای خودش روی زانوی عباس
رکاب دختر زهرا همین دلاور بود
ترنم صلوات از حرم به گوش رسید
به دور زینب کبری طواف آخر بود
تمام کرب و بلا در برش پر از خون بود
به یاد دست علمدار و تیغ و خنجر بود
اول حسین خواهر خود را به سمت مقتل برد
به خیمه گاه چو برگشت فکر معجر بود
نوای نوحه ی اهل سماست یا زینب
تمام روضه ی کرب و بلاست یا زینب
به گریه گفت ببین طفل کوچک آوردیم
حسین جان عزیزت بیا که برگردیم
من از شراره ی این آفتاب می ترسم
من از تلذی طفل رباب می ترسم
تو از شهادت شش ماهه گفتی اما من
ز بند بسته به دست رباب می ترسم
تو از فراق خودت کرده ای حکایت و من
ز ترک جسم تو در آفتاب می ترسم
بیا بزن به کنار فرات خیمه که من
زمرگ ساقی و قحطی آب می ترسم
از اینکه بعد تو با آستین پاره ی خود
به روی چهره بگیرم حجاب می ترسم
تو غیرت الله و من عصمت الله م جانا
ز یاد کوچه و بزم شراب می ترسم
به روی نیزه سری چون رود برابر من
خدا کند که نباشد سر برادر من

  • پنج شنبه
  • 16
  • آبان
  • 1392
  • ساعت
  • 12:17
  • نوشته شده توسط
  • یحیی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران