• دوشنبه 3 دی 03


شعر معروف محتشم کاشانی برای امام حسین (ع) - (باز اين چو شورش است كه در خلق عالم است)

42591
201

باز اين چو شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است‏


باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين
بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است

اين صبح تيره باز دميد از كجا كزو
كار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گويا طلوع مى‏كند از مغرب آفتاب
كاشوب در تمامى ذرات عالم است

گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست‏
اين رستخيز عام كه نامش محرم است

درباره گاه قدس كه جاى ملال نيست
سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است

جن و ملك بر آدميان نوحه مى‏كنند
گويا عزاى اشرف اولاد آدم است‏

خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين
پرورده كنار رسول خدا حسين‏


بند دوم

كشتى شكست خورده طوفان كربلا
در خاك و خون طبيده ميدان كربلا

گر چشم روزگار برو زار مى‏گريست
خون مى‏گذشت از سر ايوان كربلا

نگرفت دست دهر گلابى بغير اشك
ز آن گل كه شد شگفته به بستان كربلا

از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند ديو و دد همه سيراب و ميمكيد
خاتم ز قحط آب سليمان كربلا

زان تشنگان هنوز بعيوق مى‏رسد
فرياد العطش ز بيابان كربلا

آه از دمى كه لشكر اعداد نكرد شرم
كردند رو بخيمه سلطان كربلا

آندم فلك بر آتش غيرت سپند شد
كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد


بند سوم

كاش آنزمان سرادق گردون نگون شدى‏
وين خر گه بلند ستون بى ستون شدى‏

كاش آنزمان درآمدى از كوه تا بكوه
سيل سيه كه روى زمين قير كون شدى‏

كاش آنزمان ز آه جهان سوز اهلبيت‏
يك شعله برق خرمن گردون دون شدى‏

كاش آنزمان كه اين حركت كرد آسمان
سيماب وار گوى زمين بى سكون شدى‏

كاش آنزمان كه پيكر او شد درون خاك‏
جان جهانيان همه از تن برون شدى‏

كاش آنزمان كه كشتى آل نبى شكست
عالم تمام غرقه درياى خون شدى‏

آن انتقام گرنفتادى بروز حشر
با اين عمل معامله دهر چون شدى‏

آل نبى چو دست تظلم برآورند
اركان عرش را به تلاطم درآورند


بند چهارم

برخوان غم چو عالميان را صلا زدند
اول صلا بسلسله انبيا زدند

نوبت با وليا چو رسيد آسمان طپيد
زان ضربتى كه بر سر شير خدا زدند

آن در كه جبرئيل امين بود خادمش‏
اهل ستم به پهلوى خيرالنسا زدند

بس آتشى ز اخگر الماس ريزه‏ها
افروختند و در حسن مجتبى زدند

وانگه سرادقى كه ملك محرمش نبود
كندند از مدينه و در كربلا زدند

و ز تيشه ستيزه در آن دشت كوفيان
بس نخلها ز گلش آل عبا زدند

پس ضربتى كزان جگر مصطفى دريد
برحلق تشنه خلف مرتضى زدند

اهل حرم دريده گريبان گشوده مو
فرياد بر در حرم كبريا زدند

روح الامين نهاده بزانو سر حجاب‏
تاريك شد زديدن آن چشم آفتاب‏


بند پنجم

چون خون ز حلق تشنه او بر زمين رسيد
جوش از زمين بذروه عرش برين رسيد

نزديك شد كه خانه ايمان شود خراب‏
از بس شكستها كه باركان دين رسيد

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
طوفان به آسمان زغبار زمين رسيد

باد آن غبار چون بمزار نبى رساند
گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد

يكباره جامه درخم گردون به نيل زد
چون اين خبر بعيسى گردون نشين رسيد

پر شد فلك زغلغله چون نوبت خروش
از انبيا بحضرت روح الامين رسيد

كرد اين خيال و هم غلط كاركان غبار
تا دامن جلال جهان آفرين رسيد

هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال‏
او در دلست و هيچ دلى نيست بيملال‏


بند ششم

ترسم اجزاى قاتل او چون رقم زنند
يكباره بر جريده رحمت قلم زنند

ترسم كزين گناه شفيعان روز حشر
دارند شرم كز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق بدر آيد ز آستين
چون اهلبيت دست در اهل ستم زنند

آه از دمى كه با كفن خون چكان ز خاك
آل على چو شعله آتش علم زنند

فرياد از آن زمان كه جوانان اهلبيت
گلگون كفن بعرصه محشر قدم زنند

جمعى كه زد بهم صفشان شور كربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع كنند باز
آن ناكسان كه تيغ به صيد حرم زنند

پس برسنان كنند سريرا كه جبرئيل‏
شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل‏


بند هفتم

روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوار
خورشيد سر برهنه بر آمد ز كوهسار

موجى بجنبش آمد و برخاست كوه كوه
ابرى ببارش آمد و بگريست زار زار

گفتى تمام زلزله شد خاك مطمئن
گفتى فتاد از حركت چرخ بيقرار

عرش آنزمان بلرزه در آمد كه چرخ پير
افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار

آن خيمه‏اى كه گيسوى حورش طناب بود
شد سرنگون زباد مخالف حباب وار

جمعى كه پاس محملشان داشت جبرئيل‏
گشتند بى عمارى محمل شتر سوار

با آنكه سر زد آن عمل از امت نبى
روح الامين زروح نبى گشت شرمسار

و انگه ز كوفه خيل الم روبشام كرد
نوعيكه عقل گفت قيامت قيام كرد


بند هشتم

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهة فكند
هم گريه بر ملايك هفت آسمان فتاد

هر جا كه بود آهوئى از دشت پا كشيد
هر جا كه بود طايرى از آشيان فتاد

شد وحشتى كه شور قيامت بباد رفت
چون چشم اهلبيت بر آن كشتگان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد
بر زخمهاى كارى تيغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان
بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعره هذا حسين زو
سر زد چنانكه آتش از و در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول
رو در مدينه كرد كه يا ايها الرسول‏


بند نهم

اين كشته فتاده بهامون حسين تست‏
وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست‏

اين نخل‏تر كز آتش جان سوزتشنگى‏
دود از زمين رسانده بگردون حسين تست‏

اين ماهى فتاده بدرياى خون كه هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست‏

اين غرقه محيط شهادت كه روى دشت
از موج خون او شده گلگون حسين تست‏

اين خشك لب فتاده دور از لب فرات‏
كز خون او زمين شده جيحون حسين تست‏

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشگ و آه
خرگاه زين جهان زده بيرون حسين تست

اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين
شاه شهيد ناشده مدفون حسين تست

چون روى در بقيع بزهرا خطاب كرد
وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد


بند دهم

كاى مونس شكسته دلان حال ما ببين
ما را غريب و بيكس و بى آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

در خلدبر حجاب دو كون آستين فشان‏
و اندر جهان معصيبت ما بر ملا ببين

نى نى ورا چو ابر خروشان به كربلا
طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين

تنهاى گشتگان همه در خاك و خون نگر
سرهاى سروران همه بر نيزه‏ها ببين‏

آن سر كه بود بر سر دوش نبى مدام
يك نيزه‏اش زدوش مخالف جدا ببين‏

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو
غلطان بخاك معركه كربلا ببين

يا بضعة الرسول ز ابن زياد داد
كو خاك اهلبيت رسالت بباد داد


بند يازدهم

خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد
بنياد صبر و خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم كه از ين حرف سوزناك‏
مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد

خاموش محتشم كه از ين شعر خونچكان‏
در ديده اشگ مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم كه از ين نظم گريه خيز
روى زمين با شگ جگرگون كباب شد

خاموش محتشم كه فلك بسگه خون گريست‏
دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم كه بسوز تو آفتاب‏
از آه سرد ماتميان ماهتاب شد

خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين‏
جبريل را زروى پيمبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطائى چنين نكرد
بر هيچ آفريده جفائى چنين نكرد


بند دوازدهم‏

اى چرخ غافلى كه چه بيداد كرده‏اى‏
وزكين چه‏ها در ين ستم آباد كرده‏اى‏

پر طعنت ابن بس است كه با عترت رسول‏
بيداد كرده خصم و تو امداد كرده‏اى‏

اى زاده زياد نكرده است هيچ گه
نمرود اين عمل كه تو شداد كرده‏اى‏

كام يزيد داده‏اى از كشتن حسين
بنگر كه را به قتل كه دلشاد كرده‏اى

بهر خسى كه بار درخت شقا و تست
در باغ دين چه با گل و شمشاد كرده‏اى‏

با دشمنان دين نتوان كرد آنچه تو
با مصطفى و حيدر و اولاد كرده‏اى‏

حلقى كه سوره لعل لب خود نبى برآن
آزرده‏اش به خنجر بيداد كرده‏اى‏

ترسم تو را دمى كه به محشر برآورند
از آتش تو رود به محشر درآورند

 محتشم كاشانى

  • شنبه
  • 5
  • آذر
  • 1390
  • ساعت
  • 5:40
  • نوشته شده توسط
  • مهدی نعمت نژاد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



مصطفی

پاسخ: شعر معروف محتشم کاشانی برای امام حسین (ع) - (باز اين چو شورش است كه در خلق عالم است)
محتشم شعری سرود که از هر نوحه ای شیواتر و اثر گذارتر است. روحش شاد

سه شنبه 2 آبان 1391ساعت : 19:27

احمدرضا ذاکر

پاسخ: شعر معروف محتشم کاشانی برای امام حسین (ع) - (باز اين چو شورش است كه در خلق عالم است)
ای محتشم که سرودی حسین را
باید از خدا بخواهی حسین را





اجرکم عندالله

سه شنبه 5 خرداد 1394ساعت : 13:26

abbas

پاسخ: شعر معروف محتشم کاشانی برای امام حسین (ع) - (باز اين چو شورش است كه در خلق عالم است)
سم اولا بسیار ممنون از اشعاری که در سوگواری حضرت اباعبداالله حسین سید و سالار شهیدان گذاشته اید یه خواهشی داشتم اینکه یه جایی برای کپی کردن آنها میگذاشتید. ماجور باشید

جمعه 24 مهر 1394ساعت : 10:20

مهدی

پاسخ: شعر معروف محتشم کاشانی برای امام حسین (ع) - (باز اين چو شورش است كه در خلق عالم است)
مطمئنا عنایت امام حسین (ع) به محتشم بوده که چنین سروده پرسوز و گدازی خلق شده

پنج شنبه 12 آذر 1394ساعت : 10:45

سید مهدی حسینی

درددل
خوش به سعادت محتشم که صحنه ی کربلا روبرای چند نسل ترسیم کرده خوش به حالش که ایمه به او نظر کردند التماس دعا کاش من هم مفید بودم برای اهل بیت

جمعه 31 فروردین 1397ساعت : 00:32

ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران