تو چشمای بارونی امشب شده مهمونی
قصه می گه واسه باباش یه دختر زندونی
داره می گه از خاطرات کوفه و شام
داره می گه از روضه های سنگ از بام
از اون شبی که گم شدش توی بیابون
از تازیانه از صدای وقت دشنام
بابا نبودی دامنم آتش گرفت
گلهای سرخ پیرهنم آتش گرفت
از سوزش گلبوسه های تازیان
بابا کبودی تنم آتش گرفت
نبودی تو هر کجا منو زدند
تو شهر و تو کوچه ها منو زدند
خلاصه برات بگم تو رفتی و
تو هر کجا گفتم بابا منو زدند بابایی
بابا بابا بابا بابا جان
************
درد و بلات به جونم بابای مهربونم
سنگم بیاد جایی نمی رم پیش تو می مونم
بعد از تو در دست غم و غصه اسیرم
داغ تو غمهای عمه کرده پیرم
تو که می دونی دخترا بابایی هستند
بابا نگفتی تو می ری و من می میرم
لیلا کیه تا که بشه مجنون تو
بابا خودم می شم بلا گردون تو
اول بزار خاکسترا رو پاک کنم
از لابه لای گیسوی پر خون تو
بابایی چرا لبات خونی شده
بمیرم چرا موهات خونی شده
بمیرم رو ابروهات خورده ترک
بابایی چرا چشات خونی شده بابایی
بابا بابا بابا بابا بابا جان
منبع : کتاب نوحه انتشارات آرام دل
- چهارشنبه
- 16
- دی
- 1388
- ساعت
- 19:50
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
shaker