قطره ای هستم که از دریا جدا افتاده ام
آن غریبم من که دور از آشنا افتاده ام
ناکسان از بسکه بر دور و بر من صف زدند
کس نمی داند کجایم یا کجا افتاده ام
ای عمو جان گر تو می خواهی که پیدایم کنی
آنقدر گویم به زیر دست و پا افتاده ام
بسکه آمد تیر و بر سر تا به پایم بوسه زد
یاد بابایم امام مجتبی افتاده ام
گرچه بابا تیر باران شد ولی تابوت داشت
من که تابوتی ندارم بر ملا افتاده ام
ای عمو این آخرین بار است می گویم عمو
بسکه من کردم صدایت از صدا افتاده ام
شاعر : سید محسن حسینی
- شنبه
- 18
- آبان
- 1392
- ساعت
- 13:17
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
سید محسن حسینی
ارسال دیدگاه