تاج مصيتبي
ارباب عشق را چه صلاي بلا زدند
اول به نام عقل نخستين صلا زدند
جام بلا به کام بلي گوشد از الست
سنگ بلا به جانب بانک بلي زدند
تاج مصيتبي که فلک تاب آن نداشت
بر فرق فرقدان شه لافتي زدند
پس بر حجاب اکبر ناموس کبريا
آتش زکينههاي نهان برملا زدند
شد لعل دُرفشان حقيقت زمرّدين
الماس کين چه بر جگر مجتبي زدند
پس در قلمرو غم و اندوه و ابتلا
کوس بلا به نام شه کربلا زدند
فرمان نوخطان رکابش که خطّ محو
بر نقش ماسوي زکمال صفا زدند
دست ولا زدند به دامان شاه عشق
بر هر دو عالم از ره تحقيق پا زدند
در قلزم محبّت آن شاه چون حباب
افراشتند خيمهي هستي به روي آب
نام شاعر:آيت الله حاج شيخ محمدحسين عروي اصفهاني
- شنبه
- 5
- آذر
- 1390
- ساعت
- 10:12
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه