من به روی تل،برادر بر زمین
آن گل خونی پرپر بر زمین
کار خود کردند آخر کوفیان
پیکرش زخمی شد آخر بر زمین
کاری از من بر نمی آید دگر
شاه من افتاده دیگر بر زمین
قتلگاهش پر شد از ابزار ذبح
تیغ و تیر و نیزه . . . خنجر بر زمین
انقدر بد می برید ، افتاده بود
تکه ی خونی حنجر بر زمین
سر به روی نیزه در شام بلا
چند فرسخ آن طرف تر بر زمین...
فاطمه افتاده در گودال او
باز هم افتاده مادر بر زمین
ما میان جمع نا مَحرم،حسین
یک طرف من سوی دیگر بر زمین...
دخترت مانده به زیر دست و پا
مو پریشان است و معجر بر زمین
*****
هی دعا کردم نیفتد سر ولی
چند باری خورد این سر بر زمین
شاعر : یاسین قاسمی
- یکشنبه
- 19
- آبان
- 1392
- ساعت
- 5:36
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
یاسین قاسمی
ارسال دیدگاه