دیدنت در همهی راه معما شده است
تو کجا؟ نیزه کجا؟ وای! چه با ما شده است
دیدنت سخت، ولی سختتر از آن این است
باز هم حرمله سرگرم تماشا شده است
باورم نیست که بالای سرم میخندی
دل من سوختهتر از دل لیلا شده است
حجم تیری که علمدار زمینگیرش شد
باورم نیست که در حنجرهات جا شده است
کاش آرام رود قافله تا خواب روی
بعد من نوبت لالایی زهرا(س) شده است
کاش آرام رود تا که نیفتی از نی
ولی افسوس سر رأس تو دعوا شده است
نیزهداری که تو را میبرد، این را میگفت
باز هم زخم گلوی پسرت وا شده است
شاعر:حسن لطفی
- دوشنبه
- 30
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 17:30
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه